توی لحظه‌های غیرمنتظره‌ای، ناگهان متوجه می‌شم بابا دیگه نیست. و اون لحظه‌ها بالاخره من رو می‌کشن. دارم به انصراف از دانشگاه فکر می‌کنم، کاملا جدی. به خودم گفتم تو همیشه نباید اونی باشی که همه چیز رو با چنگ و دندون نگه می‌داره و به بار روانی‌ای که در پی داره، فکر نمی‌کنه. تازه تونستم خودم رو جمع کنم. توی گاه کار کنم، نقاشی‌های تزئینی بکشم و بم، کلاس یوگا برم و زبان فرانسه یاد بگیرم. آیا تهران رفتن و تلاش برای گرفتن مدرک ارشدی که ذره‌ای ارزش نداره و منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مجله کادوناز برق بهترین سایت معرفی کالا فروشگاهی آموزش عکاسی sullivanhtyzn337 Webbplats Thatcherqmkhui74 Situs وبسایت فروش لوازم آشپزخانه